چهارشنبه بیست و یکم؛عبده ممد للری و خدابس
تراژدی و داستان عاشقانه عبده محمد للری و دلباخته و شیفته خدابس، تداعی داستان لیلی و مجنون است. عبده محمد للری و خدابس را لیلی و مجنون بختیاری می دانند. عشاق و دلباختگان بختیاری با یادآوری داستان دلباختگی و سرانجام تلخ و غم انگیز عبده محمد و خدابس، به خواندن سرودهای عاشقانه آنها می پردازند و بیاد آنان اشک داغ عشق و هجران بر گونه هایشان می نشیند و آه سرد جدایی و ناکامی را سر می دهند.
اشعار سوزناک و عاشقانه که از دل سوخته عبده محمد للری و در غم هجران و فراق یار از دست رفته اش، از زبان سرایندگان گمنام و واله و شیدای بختیاری سرچشمه گرفته و به نظم ماندگار کشانده شده است، ورد زبان هر بختیاری عاشق و دلسوخته است. هیچ زن و مردی از تبار بختیاری نیست که با تراژدی عاشقانه این دو دلباخته سینه چاک نا آشنا باشد. عشق عبده محمد و خدابس الگو و نمادی از عشق و دلبستگی پاک و بی آلایشی شد که در بختیاری زبانزد خاص و عام گردید و تا به امروز و حتی فردا جاودانه در ادبیات بختیاری و در محاورات عاشقانه مردم بماند و یک ملودی خاص و ویژه بنام ملودی و آهنگ عبده محمد و خدابس را در موسیقی بختیاری به یادگار بگذارد.
عبده ممد للری چارشنبه بیست و یکم به امید آغازی آمد تا بتواند به برزگری اش و دلاوری هایش که او را زبانزد عام و خاص کرده بودند ادامه دهد.ولی روزگار طبق خواسته ی جمعی که همیشه باعث نابودی خدابس ها می شوند به او این فرصت را نداد و شکوفایی و داشته هایش را به خاطر حماقتی بس کودکانه از او گرفتند و گرفتار غل و زنجیر کردند و یاغی اش نامیدند.
داستان عشق خدابس و عبده ممد للری در اشعار زیبای بختیاری از گذشته تا به حال به یاد همه مانده است.
عبدهممد جوانی از ناحیه للر که در تیراندازی و سوارکاری خبره و زبانزد همه بود در اوج جوانی به خدابس که دختر زیبای روستایش بود دل می بندد پس کسان خود را به خواستگاری خدابس می فرستد اما خانواده خدابس پسر خان را برای او میخواهند! و مانع ازدواج آنها می شوند .
اما چون عبدهممد وخدابس نمی توانستند از عشق هم بگذرند و اصرار و وساطتهای دیگران نتیجهای دربر نداشت با هم قرار می گذارند درشب عروسی با یکدیگر فرار کنند.
خدابس درشب عروسی با استفاده از غفلت اطرافیان و طبق قراری که با عبدهممد گذاشته بود به سراغ عبدهممد میرود و با اسب سفیدی که در انتظار آنها بود هفت شبانه روز می تازند و از مهلکه میگریزند تا به ناحیه گرمسیری شوشتر می رسند.
با توصیه وابستگان و به ترفند امان نامه ، تصمیم به مراجعت به روستای خود میکنند ، اما در برگشت عبدهممد را زنجیر کرده و به نزد خان که در انتظارش بود می برند و شکنجه می دهند. عبدهممد مدتی در زندان گرفتار می شود.
ولی از این واقعه خدابس خود را به آب می سپارد. زمانی که عبدهممد خبر مرگ خدابس را می شنود ، بند و زنجير را پاره كرده و از زندان فرار می کند. هنگامی که به نزدیک مال میرسد بعد از چند شبانه روز دُهل زدن و سُـرنا کشیدن بر رودخانه، بالاخره آب جسد خدابس را پس می دهد و اشعار این واقعه برای مردم پر از شعر و غزل قومی می شود :
«چهارشنبه بیست و یـَکـُم خــُــم گُل بُردم- اَر دوسنتـُم اِمیره خـُـم جاس اِمردم»
دلداری اطرافیان نمیتواند آتش انتقام او را خاموش کند به همین جهت کمر به قتل برادران خدابس و پسرخان که قرار بود با خدابس عروسی کند می بندد و پس از رسیدن به مقصود خود ، برای مدتهای مدیدي به دزفول میرود تا اينكه در شامگاه 12 فروردين 1388 در بيمارستان گنجويان دزفول دعوت حق را لبيك ميگويد.
پيكر حماسهساز ايل بختياري بنابر وصيتش و تقاضاي همتباران بختياري در روز جمعه 14 فروردين 1388 در زادگاهش لـَلـَــر كـــُـــتــُــك که یکی از روستاهای منتهی الیه شمالی مسجدسلیمان است به خاك سپرده ميشود.
نظرات بینندگان: